از زمانی که خطاهای نامهرابانان رو بخشیدم و حتی دلنگرانشان شدم به آرامشی آبی رسیدم. ناخداگاه تمام دیروز و خاطرات به جا مانده ام را در خانه پدری و خانه مادربزرگ آبی دیدم. چقدر خانه مادربزرگ آبی بود.در و دیوار و قالی اش چقدر آتی بود. چقدر کرسی او در ته آن کوچه بن بست آبی بود . چقدر لحاف های سنجاق زده تمیزش یکدست در انتظار ما ب آبی بود. چقدر سفره مادرم و خنده رضایت آمیز و نگاههای عاشقانه زیر چشمی؛یواشکی پدرم در آن دوره همی های ظهرهای گرم بلوچستان آبی چقدر ,خانه ,خانه مادربزرگ منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش کسب درآمد رایگان از اینترنت دانلود آهنگ جديد ايمان بلك سيك اسپلیت پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان پنالتی گوگل املاک ملل