ما در کنار جاده بی برگشتی
دل شکسته نشسته بودیم
هوا سبز بود . دری باز نشد
زرد شد . دری باز نشد
سپید شد و ما سردمان شد !
فریاد زدیم ای هم تباران
در را باز کنید
درها همه بسته !
پشت درها همه نگاهها سرد و خسته
ما نشستیم و نشستیم و نشستیم دری باز نشد
پیر شدیم و دری باز نشد
حالیا که دیگر هیچ رنگی موی سپیدمان را نمی پوشاند
و هیچ دیداری دل شکسته مان را التیام نمی بخشد
به ما بگویید ای هم خونان هزار غریبه و هزار آشنا
شما که تنهاتر از ما بودید
چرا برای یک بار هم که شده صله رحم را برای ما معنا نکردید
چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟
نشستیم منبع
درباره این سایت